ریــحانهریــحانه، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رويـآـے ریــــحانهــ

تولــــــــــــــــــــــد اخ جووووووووون

  اسپیکرها بالا حالا میشه یه تولد ناناش هووووووووووووووووووووووراااااا               سلام سلام  عروسکم ،، الهی که هزار ساله شی مامان جوووووووووووووووووووووووونی دوستتتت دارم مامانی تولدت مبارک        خداااااااااااا جوووووونم ممنون ازت،، یه فزشته اسمونی رو هدیه من دادی ریحان من یه دونه است یه دونه تولدت مبارک عسلم     مامان جوووووووونی کیکت رو سفارش دادم واسه شب،، این تولد تو وبلاگت یه هدیه ناچیز از وجود مهر مادری،، ایشالله تولد 20 سالگیت     ...
30 خرداد 1392

حــــــآجی لــک لـــک

    حاجی لک لک تو کجایی؟؟ رو بلـــــــــــــندی چــــی میخـــــــــوری؟؟ نـــــــــون قنـــــــــدی مــــال مـــــــن کـــــــــو؟؟ گـــــــــــربه خورده اگــــــــــه گربــــه رو ببیــــــنم سر و دمــــــــبش رو میچــــــینم   ...
30 خرداد 1392

2+منــــــــتظر واسه تولد

  ســـــــــــــــــــــــلام جوجو مامانــــــــــــــــــی قــــــــــــــــــربوووووووووون روی ماهت،، مامان جــــــــــــــوونی همش 2 روز دیگه تولدـــــــــــت و من مشتــــــــاقانه منتــــظرم تا حضور فـــــــــرشته کوچیکم رو به 4 ســــــــــالـــــگی جشــــــن بگیـــرم      مامانی جوووونی هــــــــــــر سال داری بزگتر میشی،، و من هر روز و هر لحظه بیشتــــــر دوستت دارم شیطنتات،، حرف زدنات،، ریحانه جونم ماهی ماه مامان جوووونی عکساتو نگاه کن اندازه یه کاشی یعنی حدود 10 سانت قدت بلندتر شده مامانی ا ...
30 خرداد 1392

ریحان+بادبادک

سهلام   ریحان جونی و مامان و بادبادک سازی   یه روز صبح طبق معمول همیشه دخملی ناز از خواب بلند شد و بعد دست و صورت شستن و مسواک زدن نشست پای تلوزیون و کامنال 2 و برنامه هاش و اوردن صبحونه مامان پای تلوزیون و خوردن صبحونه مامانی و دخملی ناز مامان،، که تو این هین تلوزیون تو کارتون بادبادک نشون میداد که یهووووو دخملی گفت من همین الانه الان الان بادبادک میخوام هوا کنم زود باش عاغا ما هم بعد کلی فکر کردن تصمیم گرفتیم که مامانی زودی بره سر خیابون و از مغازه لوازم التحریر وسایل ساخت بادبادک رو بگره و بیاد مامانی رفت و با وسایل برگشت،، ریحان مامان هم کلی ذوق زده شد و نشستم با عهم به کمک هم بادبادک ساختیم کلی زش عکس گرفتیم و بعد ک...
6 خرداد 1392

حرم حضرت معصومه+ ریحان

مامان جوجو+مامان جون رقی+ ریحان= حرم   سهلام مامانی بعد ظهر یه روز بهاری ،، سه تایی رفتیم باهم حرم که از بس دویدی اینور و انور تا اینکه گمت کردم صدامونو هم  در نیاوردیم بلاخره بعد گشتن بغل گلها پیدات کردیم میگم تو اینجایی میگی اره مامان به نظرت اینجا عکس بگیرم خوب میشه نه خداییش این حرفا مال بچه 4 سالش،، والا من 4 سالم بود نیدونستم دست راست و چپم کدومه خلاصه کلی زبونریزی  چندتا ازت عکس گرفتیم بعدش رفتیم زیارت خانووم معصومه ادامه عکسها در ادامه     ...
6 خرداد 1392

سهلامی دوباره

سلام مامان جوونی خیلی وقته نیومدم وبلاگت رو بروز کنم شرمنده گلم وقت نکردم امروز گفتم بیامو یه خورده از رفتارات بنویسم واست مامان جووونی از بس که شیطنت میکنی که ادم یاد کامپیوتر و نت نمیافته،، نفس من تا عمر دارم دور سرت میچرخم تو فرشته نازنینمی ریحان جوونمریحان مامان روبزروز حرفات و کارهات نازتر و دلپسپتر یمشه،، بخصوص این حرف زدنت،، مثلا میگی مامان درو ببند منظورت اینه که در رو باز کن،، باز یعنی،، بستن ببند،، یعنی باز کردن یا اینکه میگی مامانی صدای آهنگ رو کم کن،، یعنی اینکه زیاد کنم،، یا میگی زیاد کن یعنی کمش کنم نشستی پای کامپیوتر یه خورده صندلی از کامپیوتر دورتر بود میگی مامان منو ببر عقب باید بگی ببر جلو،، یا برعکس ال...
6 خرداد 1392
1